پیتر دراکر در سال ۱۹۰۹ (۲۸ آبان ۱۲۸۸) در شهر وین در کشور اتریش متولد شد و تحصیلات مقدماتی خود را در آنجا و لندن پایان داد . درجه دکترای خود را در حالی که به عنوان خبرنگار یک روزنامه در فرانکفورت آلمان و سپس به عنوان کارشناس اقتصادی در یک بانک بینالمللی در لندن کار میکرد در رشته حقوق عمومی و بینالملل دریافت کرد . وی در سن ۲۹ سالگی و در سال ۱۹۳۷ به آمریکا مهاجرت کرد.
پیتر دراکر نویسنده، مدرس، و مشاور تخصصی در زمینه استراتژی و سیاست به خیلی از سازمانهای بزرگ دنیا و همچنین سازمانهای غیرانتفاعی، شرکتهای کوچک و کارآفرین و سازمانهای دولتی آمریکا مشاوره داده است.
پیتر دراکر بیش از ۳۵ عنوان کتاب را به رشته تحریر در آورده که به بیش از ۲۰ زبان ترجمه شدهاند . ۱۶ کتاب او در زمینه جامعه، اقتصاد و سیاست و ۱۵ کتاب در مورد مدیریت بوده ضمن اینکه دو کتاب رمان نیز منتشر کرده نموده است .
او همچنین یکی از نویسندگان کتابی در مورد نقاشی ژاپنی است. پیتر دراکر نویسنده تعداد زیادی مقاله در مجلات و ژورنالهای مختلف بود و یکی از اعضای هیئت تحریریه وال استریت ژورنال بوده است. او چهار سری فیلم آموزشی بر اساس کتابهای مدیریتی خود ساخته است.
پیتر دراکر چندین دکترای افتخاری از دانشگاههای سراسر جهات دریافت کردهاست . او رئیس افتخاری مؤسسه رهبر به رهبر (Leader to Leader Institute) و در نهم ژوئیه ۲۰۰۲ او مدال پرزیدنتی آزادی را از جورج دبلیو بوش دریافت کرد. او متأهل و دارای چهار فرزند و شش نوه بود. او با همسرش، دوریس، که دانشجوی هنر ژاپن و ژاپنی است در کلرمونت کالیفرنیا زندگی میکرد.
پیتر دراکر از بزرگترین و مشهورترین نظریه پردازان در زمینه مدیریت است که معروف ترین کتاب خود را به نام «مدیریت» به انتشار رسانده است. پیتر دراکر را به عنوان پدر کسب و کار نوین در جهان می شناسند .حال آن که او در کتاب خود، دیدگاه هایش را در مورد مدیریت و سازمان عنوان کرده است.
پیتر دراکر معتقد بود که مدیریت به تنهایی تاثیر گذار نخواهد بود، به همین دلیل او دیدگاه مدیریت بر مبنای تعیین اهداف را بنیان گذاری کرده است و عنوان کرد که مدیران برای موفق شدن باید اهداف خود را مشخص کنند و مدیریت خود را در مسیر رسیدن به آن اهداف سازماندهی کنند.
از نظر پیتر دراکر، مدیر، یک عنصر کلیدی در کسب و کار است که می تواند با ترکیب کردن منابع مختلف به صورت بهینه و کاهش هزینه های اضافی، تولید محصول سازمان را انجام دهد. وی معتقد است که «مدیر، عامل پویایی و عنصر حیات در هر بنگاه کسب و کاری است. بدون رهبری مدیر، منابع تولید به همان صورت باقی می مانند و هیچگاه تبدیل به محصولات نهایی نخواهند شد».
نکته ای که در دیدگاه های دراکر وجود دارد و جالب توجه بوده این است که او به درستی زمانی را پیش بینی کرده بود که ماشین ها جایگزین کارگران خواهند شد. البته او عنوان کرده بود که همچنان در آینده مدیران باقی خواهند ماند و در نتیجه کارمندان به مدیر تبدیل می شوند.
لازم به توضیح است که پیش از جنگ جهانی دوم ، مدیریت درایالات متحده با اصولی که توسط فردریک وتیلور و هنری فورد، که دیدگاهی علمی به مدیریت داشتند شناخته می شد.
دراکر به جای این دیدگاه علمی نسبت به مدیریت ، یک دید فلسفی مبتنی بر روابط انسانی داشت ، او به جای تجزیه و تحلیل هریک از وظایف به صورت جزءبه جزء به اصول کلی مدیریت که وظایف مدیریتی را مشخص می کنند، توجه کرد.
دراکر، با تاکید بر این وظایف و ترجیح محصول بر عملکرد، موضوع مدیریت برمبنای اهداف را پایه گذاری کرد. در دیدگاه او فرایندمدیریت چندان موردتوجه قرار نمی گیرد ودرعوض تاکید او بر این است که مدیران بایداهداف خود را مشخص کرده آنگاه درجهت آنهاعمل کنند.
او می گوید: “تنها یک هدف باارزش تعریف شده برای هر بنگاهی وجود دارد: یعنی “ایجادمشتری “. و بازارها را بلکه کسانی به وجودآورده اند که بنگاههای اقتصادی را اداره می کنند.
خواست یک بنگاه ، رضایت مشتریان است ، امااین خواست ، تا هنگامی که آن را به مرحله اجرادرآورند، به صورت یک خواست بالقوه باقی خواهدماند. تنها در آن هنگام است که مامصرف کنندگانی خواهیم داشت و بازار به وجودخواهدآمد”.
بنابراین وظایف مدیران از تدارک نیروی کارو منابع تولید، به تولید محصول و از توسعه بازارها به فروش محصول در این بازارها، تغییرپیدا می کند”بازاریابی “. این بعد مدیریتی است که به بنگاههای اقتصادی قدرت و استحکام می بخشد.
در دیدگاه دراکر، تمام بنگاهها برای دستیابی به یک هدف خاص وجود دارند، برای شرکت تجاری ، این یک هدف اقتصادی است . در این نوع شرکت ، مدیر سه وظیفه عمده برعهده دارد:
۱) به ثمر رساندن فعالیتهای اقتصادی
۲) انجام کارهایی که بتواند به موفقیت کارکرد اقتصادی شرکت کمک کند
۳) اداره آثار اجتماعی فعالیتهای سازمان ، بر محیطی که در آن فعالیت می کند. دراکر، اگرچه نقش رهبری را خاطرنشان کرده است ، ولی تمایلی به این ندارد که وظیفه مدیریت را به مثابه رهبری تعریف کند. به جای آن ، او از واژه مسئولیت استفاده می کند، یعنی مدیران مسئول فعالیتهای خود و کارمندان خودهستند.
به این ترتیب ، مدیریت یک وظیفه است نه یک قدرت . دراکر بر این باور است که ،مدیرانی که در راس هستند، از درک کارگرانی که تحت نظارت آنها قرار دارند، پرهیز می کنند.
در دیدگاه او مدیران به عنوان محور سازمان هستند و بقیه عوامل – کارگران ، منابع ، بازارها ومحیط – گرد این محور می چرخند.
– پایان انسان اقتصادی “۱۹۳۶”
– آینده انسان صنعتی “۱۹۴۲”
– مفهوم شرکت “۱۹۴۶”
– عمل مدیریت “۱۹۵۴”
– مدیریت برای نتیجه “۱۹۶۴”
– مدیراجرایی قوی “۱۹۶۷”
– مردم و عملکرد “۱۹۷۴”
– مدیریت : وظایف ، مسئولیتها و ایمان “۱۹۷۴”
– انقلاب نامرئی “۱۹۷۶”
– ماجراجوئیهای یک تماشاچی “۱۹۸۱”
– به سوی اقتصاد بعدی “۱۹۸۱”
– نوآوری و کارآفرینی “۱۹۸۵”
– مرزهای مدیریت “۱۹۸۷”