هوش یکی از مهمترین سازه های فرضی است که از زمان مطرح شدن آن توسط آلفرد بینه در اویل قرن بیستم همواره برای تبیین موفقیت شغلی و کارآیی به کار رفته است. هوش عاطفی زمانی مورد توجه قرار گرفت که دنیل گولمن در سال ۱۹۹۵ کتاب خود را با عنوان ” چرا هوش عاطفی Emotional Intelligence می تواند مهمتر از IQ باشد؟ ” به چاپ رساند.درابتدای پیدایش این سازه، روانشناسان بیشتر بر روی جنبه های شناختی همانند حافظه و حل مساله تاکید می کردند . اما خیلی زود دریافتند که جنبه های غیر شناختی مانند عوامل عاطفی و اجتماعی نیز دارای اهمیت زیادی هستند. بعضی پژوهشگران بر این عقیده اند که IQ در خوش بینانه ترین حالت ۱۰ الی ۲۵ درصد از واریانس متغیر عملکرد را تبیین می کند.
هوش هیجانی (هوش عاطفی) توانایی شناخت، استفاده و مدیریت احساسات خویش به شیوهای مثبت در ارتباط با دیگران است. افرادی که از این سطح از هوشمندی برخوردار هستند در روابط اجتماعی خود موفقتر هستند. در عرصه سازمانی نیز مدیرانی که از هوش هیجانی بالایی برخوردار هستند با عنوان رهبران کاریزماتیک شناخته میشوند.
هوش هیجانی یا هوش عاطفی برگردان واژه Emotional Intelligence یا Emotional Quotient است. در مباحث انواع هوش شاید این نوع هوشمندی بعد از هوش عقلی از بیشترین اهمیت برخوردار باشد. در بسیاری از مطالعات از هوش هیجانی EQ به عنوان بخش مکمل بهره هوشی IQ یاد شده است. افرادی که از این هوشمندی برخوردارند میتوانند عواطف خود و دیگران را کنترل کنند. همچنین بین پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند. در نهایت نیز از اطلاعات عاطفی برای راهنمایی فرایندِ تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند.
بحث پیرامون هوش هیجانی یکی از مباحث بسیار جذاب در حوزه علوم انسانی و علوم اجتماعی است. مطالعات پیرامون این هوشمندی در ادبیات سازمان و مدیریت نیز وارد شده است. مقالات و پژوهشهای زیادی با محوریت این نوع هوش صورت گرفته است. نظر به اهمیت موضوع در این مقاله به تاریخچه، تعریف و جایگاه هوش هیجانی در سازمان پرداخته شده است.
ریشههای بحث پیرامون هوش اجتماعی به مطالعاتی که در دهۀ ۱۹۴۰ در هاروارد انجام شد، باز میگردد. این مطالعات در حوزههای مرتبط با هوش عاطفی صورت اگر اما اصطلاح Emotional Intelligence برای اولین بار در دهه ۱۹۹۰ توسط روانشناسی به نام پیتر سالووی مطرح شد.
گاردنر نیز در نظریه هوش چندگانه اشارهای به این نوع هوشمندی داشته است. به زعم گاردنر، دو نوع عمدۀ هوش وجود دارد: اول هوش و آگاهی درونی فرد که اجازۀ شناسایی و افتراق احساسات پیچیده انسان را میدهد. دوم دانش و آگاهی در روابط بین فردی که توانایی شناخت و تمایز عواطف و انگیزههای دیگران را به وجود میآورد. سرانجام دانیل گلمن در پر فروشترین کتاب سال ۱۹۹۵ به نام هوش هیجانی، این مفهوم را به صورت گسترده بیان کرده و به آگاهی عموم رساند.
براساس نظریه گلمن با توجه به شناخت و کنترل فرد از خود و جامعه میتوان چهار دسته تقسیم کرد:
۱- آگاهی از خود یا خود آگاهی (Self-awareness)
۲- خود کنترلی یا مدیریت خود (Self- regulation)
۳- آگاهی اجتماعی یا درک احساسات دیگران یا همدلی (Social skill –> Empathy)
۴- مهارت اجتماعی یا مدیریت و کنترل ارتباط و نفوذ در دیگران (Social skill –> Infulence)
مدل گُلمن امروزه بهطور وسیعی به رسمیت شناخته شدهاست. این مدل میگوید وقتی فردی دارای هوش عقلی یا بهرهٔ هوشی (IQ) بالایی است، لزوماً دارای هوش هیجانی بالا نیست. هوشمند بودن یک امتیاز است که البته تضمینی برای موفقیت در زندگی و روابطِ بین فردی و اجتماعی نخواهد بود.
EQ و EI
اصطلاح EI مخفف Emotional Intelligence است و از نخستین روزهایی که مفهوم هوش هیجانی مطرح شد، استفاده از آن رواج یافت. معمولاً نوشتهها و مقالههای رسمی، استفاده از EI را ترجیح میدهند.
اصطلاح EQ کمی تجاریتر است و به تقلید از ضریب هوشی یا IQ (مخفف Intelligence Quotient) ساخته شده است.
وقتی EI را به کار میبریم، منظورمان هوش هیجانی به شکل کیفی است.مثلاً به صورت کاملاً کیفی، از اصطلاحهای هوش هیجانی بالا و هوش هیجانی پایین، یا اهمیت هوش هیجانی حرف میزنیم.بدون اینکه منظورمان واقعاً مقدار عددی هوش هیجانی باشn.
اما اگر از EQ استفاده میکنیم، قاعدتاً منظورمان این است که هوش هیجانی را به شکل یک شاخص عددی مد نظر داریم. اگر شاخص واضح و پرسشنامه شفافی را تعیین نکرده باشیم و صرفاً مدام EQ را در برابر IQ قرار دهیم، میتوان گفت در حال استفادهی تجاری از این بحث علمی هستیم. برای سنجش است مقوله از پرسشنامه هوش هیجانی استفاده میشود.
شاید هوش هیجانی یا هوش عاطفی یا EQ مفهوم جدیدی به نظر بیاید، اما واقعیت این است که همین مفهوم، با نامهای متفاوت، بیش از یک قرن دغدغهی روانشناسان بوده است. تعاریف هیجان، متعدد و اغلب متناقض هستند.
اما از دیدگاه برخی نظریه پردازان؛ هیجان مجموعهای است از هیجانات جهان شمول؛ مانند خشم، اندوه، ترس، شادمانی، عشق، شگفتی، نفرت و شرم. هر یک از این هیجانات یک هسته واحد دارند. به عبارت دیگر، شکل اصلی هر هیجان در افراد مختلف یکسان است، اما در جوامع مختلف تحت تأثیر شرایط فرهنگی خاص آن جامعه، شکل بروز هیجان متفاوت است.
البته هوش هیجانی منتقدانی هم داشته که معمولاً به تجاریشدن بیش از حد این حوزه و فاصله گرفتن آن از فضای آکادمیک بدبین یا معترض بودهاند. ادوین لاکه (Edwin Locke)،
از جملهی دانشمندان بزرگی است که معتقدند هوش هیجانی، میتواند گمراهکننده باشد. لاکه توضیح میدهد که در حوزهی روانشناسی، ابزارها و مفاهیم دقیقتر و ارزشمندتری هستند که همان کارکردهای هوش هیجانی را دارند، اما قابل تعریف، قابل سنجش و قابل توسعه هستند. به همین علت، لازم نبوده چنین مفهوم مبهمی بهکار گرفته شود.
هوش اجتماعی و عاطفی توانایی افراد را در زمینه های زیر افزایش می دهد:
- تشخیص احساسات، مدیریت و ابراز آنها.
- کنترل تکانه ها و احساس خشم
- همدلی و ابراز همدردی با دیگران
- مقاومت و تلاش در مواقع بحرانی و چالش برانگیز
- ارتباط موثر و موفق با دیگران
- علاقه به کار گروهی
- مذاکره و رفع اختلافات با روشن وین/ وین ( برد/ برد)