همه مدیران در سازمانها و شرکتها معمولا در خصوص کارکنان خود دیدگاهی متفاوت دارند و با توجه به شرایط حوزه کسب و کار و شیوههای مدیریتی و… میتوانیم در ۴ سطح فکری در مورد دیدگاه آنان در خصوص کارکنان را مشاهده نماییم که به طور اختصار به آن اشاره میشود :
۱.همه کارکنان مثل هم هستند .
حقیقت یا افسانه باشد، هدف ما در عمق درونی وجود شخصیتی این است که ما همواره کار کنیم و جهت جلوگیری از چالش، همواره با استفاده از شاخص اندازهگیری، عملکرد خود را بالا ببریم . ریشه پنهان این نگرش، این باور نادرست است که همه کارکنان مایل هستند( تمام یا حتی بهترین ) توانایی خود را وقف سازمان کنند و بخش کوچکی از نیروی خود را برای افراد و علایق بیرون از سازمان بکار ببرند.
۲. هدف همه از کارکردن یکسان است .
مدیران اغلب تصور میکنند پیروان آنان همان انگیزه ای را برای رسیدن به قدرت ، موقعیت ، و ثروت دارند که خود آنان دارند ولی چنین نیست . شواهد نشان میدهد برخی مردم دوست دارند در کار خود بر دیگران نفوذ داشته باشند، عدهای استقلال میخواهند و بعضی هم دنبال فرصتی هستند که بتوانند خلاقیت خود را آشکار کنند .
۳.همه می خواهند پیشرفت کنند .
اشتباه در برداشت فکری این است که گمان میرود همه کارکنان میخواهند از نردبان سلسله مراتب ترقی سازمان بالا بروند . اما حقیقت این است که بسیاری نمیخواهند به مراتب بالاتر صعود کنند بلکه فقط میخواهند ارزش و منزلت و به عبارتی قدر آنها شناخته شود . تشخیص این تفاوت خیلی مهم است زیرا گمان ما به اینکه افراد همواره دنبال بالارفتن هستند رابطه تنگاتنگ با شیوه پاداشدهی ، انگیزش ، استخدام ، و اخراج آنان دارد .
۴.همه می خواهند مدیر شوند .
برنامهریزی برای آینده شغلی افراد در سازمانها اغلب بر این پایه استوار است که همه میخواهند رئیس باشند اما به باور ما، حقیقت این است که در صورت واگذاری مسئولیتهای حتی ناچیز مدیریتی، بسیاری از کارکنان احساس خشنودی خواهند کرد . از روی همین باور نادرست ، یعضی وقتها از افراد می خواهیم توانمندیهای فنی خود را کنار بگذارند و به جای آن ، مهارتهای مدیریتی را فراگیری کنند اما غافل از اینکه در این فرایند ، بعضی اوقات کارشناسان ارزشمند و گرانمایه را تبدیل به مدیران میانمایه میکنیم .