اهمالکاری به تعبیری که آلیس آن را به کار میبرد ، نوعی سندرم فردی است و به عبارتی یعنی کاری را که تصمیم به اجرای آن گرفته میشود و آن کار حداقل میتواند در آینده برای فرد نتایجی را در برداشته باشد بدون دلیل به آینده محول میکند .اما در عین حال عدم انجام آن نیز به زیان فرد است و از این بابت خود را سرزنش میکند .
چنین فرآیندی فرد را وادار میکند که برای موجه جلوه دادن عادت مورد نظر دلایل متعددی را آورده و به گونهای که به گفته فستینگر، بتواند درگیریهای ذهنی و ناهماهنگیهای شناختی خودش را مرتفع سازد .
فرد اهمالکار مجبور است در قبال تعلل ورزیدن و همزمان سرزنش کردن خویش از خود دفاع نماید .
بدین ترتیب از یک سو برای عدم انجام کارهایش دلیل تراشی میکند و از سوی دیگر انجام کارش را به آخرین دقایق موکول مینماید .
در دیدگاه آلیس چنین فرایندی غیرقابل دفاع بوده و نوعی شکست تلقی میشود.
از ویژگیهای افراد اهمالکار تأخیر در تصمیمگیری است . اهمالکاری مزمن در تصمیمگیری باعث اهمالکاری مزمن در انجام وظایف میشود ، زیرا فرد اهمالکار نمیتواند تصمیم بگیرد که چه فعالیتهایی را در چه زمانی و براساس اولویتبندی باید انجام دهد.
البته افراد غیر اهمالکار نیز ممکن است گاهی دچار رفتار تأخیری شوند اما این رفتار در مورد فرد اهمال کار تفکرات عمیق آنها را تحت تأثیر قرار میدهد.
تفکرات عمیق در مورد یک فرد اهمالکار منجر به بروز رفتارهای تأخیری به اشکال گوناگون میشود و بعلاوه ممکن است این تفکرات حتی زودتر از مشارکت آنها در انجام کارها ظاهر گردد.