نیروی انسانی هر سازمان، عامل اصلی حیات آن سازمان است و از این رو شناخت انسان برای مدیریت اثربخش آن ضروری است . در این میان رفتار سازمانی یا به عبارتی رفتارانسانی در سازمان تلاشهای نظام مند برای شناخت و درک رفتار انسان در سازمان است تا با کنترل رفتار و استفاده از آن، تحقق اهداف سازمانی امکان پذیر گردد.
شناسایی علل رفتار و چگونگی به کارگیری رفتارها در راستای اهداف سازمانی مسئله محوری در مدیریت رفتار سازمانی است. علم رفتار سازمانی درصدد است تبیین کند که انسان در سازمان چرا و چگونه رفتار می کند؛ یعنی هدف اساسی نظریه های رفتار سازمانی ، تبیین رفتار انسان و ایجاد درک بهتر از آن است. پیچیدگی انسان تحقق این هدف را برای رفتار سازمانی بسیاردشوار کرده است.
هدف رفتار سازمانی شناخت، پیش بینی و کنترل رفتار انسان در سازمان است ، ضعف مدیریت در قرن اخیر این بوده است که برای حل مسائل از الگوهای غیر انسانی(حیوانی و طبیعی)بهره گرفته است. یک قانون نانوشته در سازمان های امروزی این است : کسی که رفتار سازمانی نمی داند وارد نشود. به صورت کلی سه سوال مهم وجود دارد که به شرح زیر است:
-
چطور انجام دهیم؟
-
چه کار انجام دهیم؟
-
چرا انجام دهیم؟
در دهه های اخیر به دلیل اهمیت یافتن اقتصاد دانش محور انسان ارزشمند ترین سرمایه سازمان تلقی شده است. انسان خالق سازمان است ولی پس از تاسیس به یک بعد از آن تنزل مرتبه می یابد.برای مثال اسکات آدامزکه با رویکردی کاریکاتوری(تحت عنوان دیلبرت)بعضی از مفاهیم مدیریت را به مسخره می گیردو نوشته هایش بسیار مورد توجه قرار گرفته ،معتقد است این جمله که “کارکنان ارزشمندترین سرمایه ودارایی سازمان اند” اولین دروغ بزرگ مدیریتی است.
مینتزبرگ معتقد است که “هیچ شغلی برای جامعه امروز ما حیاتی تر از شغل مدیریت نیست”. او ده نقش مرتبط به هم را برای مدیران در قالب سه دسته ذیل معرفی کرد :
-
نقشهای بین شخصی
-
همه مدیران یکسری کارهای سمبولیک و تشریفاتی انجام می دهند
-
وقتی آنها در مراسم و اجتماعات شرکت می کنند نقش تشریفاتی یک مدیر را انجام می دهند
-
همه مدیران نقش رهبری را در سازمان بر عهده دارند که شامل استخدام، آموزش ، انگیزش و توسعه کارکنان و مواردی از این قبیل می شود
-
مدیران نقش رابط را نیز برعهده دارند
-
گرفتن اطلاعات از مدیران قسمتهای سازمان ( رابط داخلی ) یا تماس با مدیران سازمانهای دیگر ( رابط خارجی )
جفری ففر،استاد دانشگاه استنفورد، عنوان میکند که مفاهیم رفتار سازمانی را در عمل تعداد کمی از مدیران رعایت میکنند ،یعنی بین دانستن وعمل کردن فاصله بسیار است .وی ادعا میکند که نیمی از مدیران مفاهیم رفتار سازمانی را باور دارند ومعتقدند که انسان مزیت رقابتی واصلی ترین منبع سازمان است ،از بین این مدیران نیز فقط نیمی از آنها این اقدامات را به طور مستمر ادامه میدهند ودرسازمانها نهادینه میکنند.
(خلاصه برداری شخصی از کتاب مدیریت رفتار سازمانی (رفتار فردی) از دکتر آرین قلی پور)