مردی با دوچرخه به  همراه ۲ کیسه بزرگ به خط مرزی می رسد  و مامور مرزی از وی می پرسد : در کیسه ها چه داری؟

وی جواب می دهد  :  شن !!
مامور او را از دوچرخه پیاده می کند و چون به او مشکوک بود ، یک شبانه روز وی را بازداشت می کند ، ولی پس از بازرسی فراوان ، واقعاً جز شن چیز دیگری پیدا نمیکند به او اجازه عبور می دهد.

هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا ……..

این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار می شد و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نشد .
یک روز آن مامور در شهر او را می بیند و پس از سلام و احوال پرسی ، به او می گوید : من هنوز هم به تو مشکوکم و می دانم که در کار قاچاق بودی ، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می کردی؟

وی می گوید : دوچرخه !

گاهی اوقات موضوعات و اتفاقات فرعی ما را از موضوعات اصلی دور میکند و این حکایت نمونه ایی از این عمل است !!

خواندن این مطلب پیشنهاد می شود :  حکایت لقمان و کامروا شدن در دنیا

https://monajemi.ir/?p=1820

لطفا با ارسال نظرات خود ما را در پیشبرد اهداف مشایعت فرمایید.