تقریبا میتوان گفت اغلب افراد به حکم عقل سلیم خود، بر این موضوع مهر تائید میزنند که در شرایط آرام است که فکر و اندیشه و به دنبال آن کار به روال معقول درآمده و نتیجهبخش خواهد شد. این شرایط آرام، باعث قلیان فکر و نوآوری شده و انسان را در نیل به اهداف یاری مینماید.
این آرامش، در محیط های اداری و سازمانی نیز نقش مهمی ایفا میکند چرا که محیط و فضای حاکم بر ادارات، عموما پرتنش، آزاردهنده و اضطرابزا است. از سوی دیگر، فرهنگ ایرانی بسیار فردمحور و به عبارت دقیقتر رئیسمحور است.
حتما ملاحظه کردهاید که در ادارهها، حرف و صحبت رئیس آن مجموعه تقریبا وحی مُنزل محسوب شده و همه خود را موظف میدانند به نوعی رضایت خاطر مدیر محترم را به دست آورند.
خیلی از وقتها افراد، دیگر فکر هم نمیکنند که آیا این گفته رئیسِ گرانقدر صحیح است، منطقی است، انسانی است یا خیر؟ همه تلاش میکنند چشم و گوش بسته و به دور از منطق و رویکرد انتقادی، به آنچه رئیس خواسته جامه عمل بپوشانند و اثر و نتایج آن هم مهم نیست تا اینکه آن رئیس محترم عوض میشود و رئیس جدید چنین مسند خدایگانی را در دایره محدود به آن سازمان به دست میآورد و از آنجا که مدیریت بر این مبنا و فرهنگ، یعنی رد کردن تمامی آنچه در گذشته بوده و جایگزین کردن طرح یا حرفی کاملا متناقض با آن، همهی آنچه رئیس قبلی گفته به یکباره از سوی همان کارکنان که قبلا تمام هم و غم خود را برای پیادهسازی خواستههای رئیس اسبق به کار میگرفتند، به حرفهای زورکی و دروغکی تبدیل میشود. آنوقت منویات رئیس جدیدالانتصاب وحی مُنزلی دیگر به حساب آمده و قصه همین طور تکرار خواهد شد.
حال تصور کنید رئیسی که این چنین مَسندِ خدایگانی را دارد، اگر اندکی مایه قدرتطلبی چاشنی وجودش باشد، به چه جاهایی که نمیرسد! چنین مدیری، به سرعت به مینی دیکتاتوری تبدیل میشود که دیگر خدای را بنده نیست. ایشان، که با یکی دو بار تشرزدن و بالابردن صدا نتیجه مثبت گرفته، بر سر شوق آمده و اصلا مبنای مدیریت خود را بر این پایه میگذارد و دیگر بیش از دو سه کلمه در حد سلام و علیک، با صدای کوتاه و بدون دعوا و تشر نمیتوان از او شنید.
هر اتفاقی ساده میتواند به طوفانی تبدیل شود که جمع و جور کردنش با کرامالکاتبین خواهد بود و این رویه، با تاسف فراوان، به رویه معمول مدیران و دستورالعمل نانوشته مدیریت تبدیل شده و اطرافیانِ بادمجان دورِ قاب چین هم که بعضا بیشتر از خود مدیر از این حرکات و سَکَنات لذت میبرند، به هیچ وجه در مخیلهشان نمیگنجد که مدیر یک روز را با آرامش محیطی طی کند و داد و بیداد راه نیاندازد؛ چرا که این افراد، همه ضعفهای خودشان را در پسِ طمطراق پوشالیِ مدیر پنهان میکنند.
حال آنکه، عقل سلیمِ انسانهای عاقل و بالغ که در سطر اول همین نوشته مورد اشاره قرار گرفت، آموخته است که یک رئیس یا به تعبیر امروزی “مدیر”، به پدر خانواده میماند که تمامی کارکنان آن سازمان به عنوان اعضای خانواده، چشمشان به اوست و در یک خانواده، طبعا پدر باید مظهر لطف و عطوفت و آرامبخشی باشد تا اعضای خانواده بتوانند در سایه این آرامش، احساس خانواده بودن را درک کرده و زندگی به معنای واقعی جریان بیابد.
این در حالی است که غالب مدیران امروزی به همان روشی که ذکر شد، یاد گرفتهاند که رفتار و اقدام کنند و این یعنی خلاف جریان طبیعی و روح بشر!!!!
اصول میگوید، یک مدیر باید محیط و شرایط را برای جاریسازی برنامهها به بهترین وجه مهیا کند و مهمترین بخش این بسترسازی هم چیزی جز “آرامسازی” محیط نیست.
بسیاری را اعتقاد بر این است که اصلا و اساسا وظیفه یک مدیر این است که مانند یک سپر در مقابل هر هجمه سازمانی قرار گرفته و مسائل و مشکلات را از صافی آرامبخشی و تلطیف بگذراند و حاصلی تعدیلشده و مناسب را در مجموعه اداری خود به جریان بیاندازد.
حتی خیلیها پا را از این فراتر گذارده و معتقدند که باید هر مدیر، در پیشانی وظایف خود این جمله را حک کند که “من وظیفهای جز آرامش برای کارکنانم ندارم” و واقعا به این اصل اعتقاد و ایمان داشته باشد که مدیر وظیفه دارد و باید تمامی تلاش خود را به کار گیرد که محیط به بهترین وجه آرام شده و کارها در این بستر به طریقی مناسب هدایت شوند زیرا اگر جز این باشد نه فکری تراوش میکند و نه خلاقیتی اجازه ظهور و بروز مییابد چرا که در شرایط اظطراب و استرسِ ناشی از سوء مدیریت، همهی هم و غم کارکنان صرف پیدا کردن راهحلهایی خواهد شد که چگونه از تیررس مدیر اخمو بدور شده و چگونه آهسته و بی سر و صدا بروند و بیایند که مدیر شاخشان نزند.
ناگفته نماند که کار چنین مدیری، یعنی مدیری که به آرامش محیطی میاندیشد، دشوار بوده و لازم است درایت و لیاقت بالایی برای این کار داشته باشد زیرا میدانیم که معمولا سازمانهای بالادست، کارها و برنامههایی را طلب میکنند که اغلب غیرمنطقی و همه فوری بوده و توان و تلاش زیادی میطلبد.
از سوی دیگر، مجموعه های اداری نیز به طور معمول با کمبود نیرو و امکانات مواجه هستند و در بیشتر موارد هم که پایبندی به آرامش محیطی برای مدیران بالادست بی معنی و غریب است و آنها بی ملاحظه و دستوری میخواهند . در چنین شرایطی، مدیر فهیم و معتقد به آرامسازی واقعا چه باید بکند؟ قطعا شرایط دشواری است اما بدون راهحل نیست. او باید ضمن انتقال اهمیت و حساسیت موضوع و انتظارات بالادستیها به همکاران، حس تشریک مساعی آنها را تحریک کرده و در عین حال، به آنها اطمینان دهد که چنین کار دشواری را میتوانند با آرامش و البته سرعت به انجام برسانند تا هم نتیجه مثمر ثمر باشد و هم اینکه به بزرگترین سرمایه سازمانی، یعنی نیروی انسانی، صدمهای وارد نشود .
زیرا، نیک میدانیم که نیروی انسانی، مهمترین سرمایه یک سازمان است و اگر تمامی سرمایههای دیگر نظیر اعتبار، زمان، بودجه، ساختمان و… را در اختیار داشته باشیم اما نیروی انسانی ماهر و اثرگذاری که چگونگی استفاده بهینه از این سرمایهها را نداند نداشته باشیم، به بهرهوری و اثربخشی نخواهیم رسید.
(( با تشکر از جناب آقای محسن حاجی زین العابدینی برای ارایه مظلب فوق)