در شهری توریستی در گوشه ای از دنیا درست هنگامی که همه در یک بدهکاری بسر می برند و هر کدام بر منبای اعتبار خود زندگی را گذران می کنند و پولی در بساط هیچکس نیست…ناگهان، یک مرد بسیار ثروتمندی وارد شهر می شود!!!
او وارد تنها هتلی که در این ساحل است می شود،اسکناس ۱۰۰ یوروئی را روی پیشخوان هتل می گذارد و برای بازدید اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا می رود.
صاحب هتل اسکناس ۱۰۰ یوروئی را برمی دارد و در این فاصله می رود و بدهی خودش را به قصاب می پردازد.
قصاب اسکناس ۱۰۰ یوروئی را برمی دارد و با عجله سراغ دامداری می رود و بدهی خود را به او می پردازد.
دامدار، اسکناس ۱۰۰ یوروئی را با شتاب برای پرداخت بدهی اش به تامین کننده خوراک دام که از او برای گوسفندانش یونجه و جو خریدکرده میدهد.
یونجه فروش برای پرداخت بدهی خود اسکناس ۱۰۰ یوروئی را با شتاب به شهرداری میرود و بابت ساخت و سازی که انجام داده به شهرداری شهر که به او بدهکار بود میبرد و مالیاتش را به شهرداری میپردازد…
حسابدار شهرداری اسکناس را با شتاب به هتل می آورد؛ زیرا شهرداری به صاحب هتل بدهکار بود؛ چون هنگامی که چند کارمند و بازرس از پایتخت به شهرداری این شهر آمده بودند، یک شب در این هتل اقامت کرده بودند.
حالا دوباره هتل دار اسکناس را روی پیشخوان خود دارد…..
در این هنگام توریست ثروتمند پس از بازدید اتاق های هتل برمی گردد و اسکناس ۱۰۰ یوروئی خود را برمی دارد و می گوید از اتاق ها خوشش نیامد و شهر را ترک می کند.
در این پروسه هیچ کس صاحب پول نشده است.
ولی به هر حال همه شهروندان در این هنگام بدهی به هم ندارند. همه بدهی هایشان را پرداخته اند و با یک انتظار خوشبینانه ای به آینده نگاه می کنند…..