به پادشاهی دو شاهین کوچک هدیه کردند و پادشاه آن دو را به مربّی پرندگان دربار سپرد تا برای شکار تربیتشان کند.
پس از چندی مربّی پرندگان گزارش داد که یکی از شاهینها بهخوبی پرواز میکند و تمام آموزشها را فرا گرفته است امّا دیگری از همان روز نخست بر شاخهی درخت نشسته و هرگز پرواز نمیکند.
این موضوع، کنجکاوی او را برانگیخت و دستور داد تا حکیمان دربار چارهای کنند. پس از آنکه پزشکان و درباریان از چارهاندیشی عاجز ماندند ، دستور داد تا در شهر اعلام کنند که هرکس موفّق به درمان شاهین شود ، پاداش شایستهای دریافت خواهد کرد.
روز بعد گزارش دادند که شاهین کوچک مانند دیگر پرندگان در باغ پرواز میکند و پادشاه کسی را که موفّق به پرواز دادن پرنده شده بود احضار کرد.
دهقان ساده دل را به حضورش آوردند و از او پرسید :«چگونه موفّق به انجام این کار شدی؟»
دهقان گفت : «بسیار ساده. شاخهی درخت را بریدم ، شاهین فهمید که بال دارد و میتواند با آن پرواز کند.»
کدام شاخهها قدرت پرواز و اوج گرفتن را از ما سلب کردهاند؟
غرورمان؟
تفکّرات مان؟
تجربیّاتمان؟
ترسهایمان……؟!
برای اوج گرفتن کافیست آن شاخه را ببریم !!!
( با تشکر از جناب آقای هادی رجب زاده برای ارسال مطلب فوق )