سلطان رو به وزیرش کرد و به وی گفت : ۳سوال میکنم فردا اگرجواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی!!! 

سوال اول : خدا چه میخورد ؟ 

سوال دوم : خدا چه می پوشد؟

سوال سوم : خدا چه کارمیکند؟

وزیر از اینکه جواب سوال ها را نمیدانست ناراحت بود!!! اما وزیر، غلامی فهمیده داشت و او را صدا کرد و گفت : سلطان ۳ سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم .

اینکه : خدا چه میخورد؟چه می پوشد؟چه کار میکند؟

غلام گفت : هر سه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا !!!!!
اما خدا چه میخورد؟خدا غم بندهایش را میخورد!!!
اینکه چه می پوشد؟خدا عیب های بندهای خود را می پوشد!!!!
اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم .

فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند و وزیر به دو سوال جواب داد .

سلطان گفت : درست است ولی بگو جواب ها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟

وزیر گفت این غلام من انسان فهمیده ای است و جوابها را او داد.

سلطان گفت : پس لباس وزارت را در بیاور و به این غلام بده!!! غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد.

بعد وزیر به غلام گفت : جواب سوال سوم چه شد ؟

غلام گفت : آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند؟؟! خدا دریک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند!!!!

( بار خدایا توئی که فرمانفرمائی، هر آنکس را که خواهی فرمانروائی بخشی و از هرکه خواهی فرمانروائی را باز ستانی. سوره آل عمران آیه۲۶)

( با تشکر از جناب آقای مهندس محسن قدمیاری برای ارسال مطلب فوق)

خواندن این مطلب پیشنهاد می شود :  زندگی یک بازتاب است

https://monajemi.ir/?p=14624

لطفا با ارسال نظرات خود ما را در پیشبرد اهداف مشایعت فرمایید.