در مدیریت اصل لارنس پیتر،به اصل بی کفایتی در سازمان مشهور است که اشاره می کند که کارکنان به دلیل نشان دادن شایستگی در یک شغل به شغل بالاتر می روند و این روند تا آنجا ادامه می یابد که کارمند به حد بی کفایتی در یک شغل می رسد و همان جا باقی می ماند.
اما اگر بخواهم از زاویه ای دیگر به این اصل نگاه کنم، احتمالا اینگونه خواهد شد:
۱- اصل پیتر در سازمان های ایرانی کمی متفاوت است، چون بعضی کارکنان با وجود اینکه شایستگی قابل توجهی ندارند (در اصل بی کفایت هستند)، به سطح دیگری از بی کفایتی می رسند!
۲- اصل بی کفایتی با توضیحی که در بند ۱ ارائه شد، خیلی هم بد نیست، لااقل برای یک نفر خوب است، آن هم همان کسی که با بی کفایتی هم رشد کرده است و هم رزومه ای می سازد(با روش آزمون و خطا) و حقوق و مزایایی هم می گیرد.
۳-اما احتمالا این اصل پیتر، نقش مهم و سرنوشت سازی برای کارکنان کلیدی و دانشگر دارد زیرا آنها درک می کنند که منابع چگونه در حال هدر رفتن است، چگونه سو مدیریت در دل سازمان رسوخ کرده و از همه مهم تر سکان هدایت به دست بی کفایتی است که هر لحظه ممکن است کشتی سازمان را به گل بنشاند.
در این میان داستانی تکراری اما شیرین از مولوی می تواند تکمیل کننده این نوشته باشد :
موشی افسار شتری را گرفت و به راه افتاد . شتر به دلیل طبع آرامی که دارد با وی همراه شد ولی در باطن منتظر فرصتی بود تا خطای موش را به وی گوش زد کند . این دو به راه ادامه دادند تا به کنار رودخانه ای رسیدند و موش از حرکت باز ایستاد و شتر از او پرسید که: «چرا ایستاده ای تو رهبر و پیشاهنگ من هستی؟»
موش گفت: «این رودخانه خیلی عمیق است»
شتر پایش را در آب نهاد و رو به موش گفت: «عمق این آب فقط تا زانوست»
موش گفت: «میان زانوی من و تو فرق بسیار است»
شتر پاسخ داد: «تو نیز از این پس رهبری موشانی چون خود را بر عهده گیر»