در روزگار قدیم میخانه ای درکنار مسجدی قرار داشت و واعظ مسجد هر روز پس از نماز برای تخریب میخانه دعا می کرد و مردم آمین میگفتند . تا اینکه روزی زلزله رخ داد و میخانه خراب شد .
صاحب میخانه به سراغ واعظ رفت وازاو طلب خسارت کرد، چون معتقد بود که دعای واعظ سبب تخریب میخانه شده است اما واعظ زیر بار نمیرفت.
تا اینکه کار بالا گرفت و شکایت پیش قاضی شرع بردند و قاضی پس از شنیدن حرفهای هردو گفت : پناه به خدامیبرم در برابر من مرد می فروشی است که به تاثیر دعا معتقد است و واعظی ست که دعا را بی تاثیر می داند!