این مثل در موقعی گفته می شود که یک نفر از طرف آدم پرزور و قوی تر از خود ظلمی می بیند و چون زورش به او نمی رسد ناچار حکم او را می پذیرد.

مردی باقلای فراوان خرمن کرده بود و در کنار آن خوابیده بود. فرد دیگری که کارش زورگویی و دزدی بود، آمد و بنا کرد به پر کردن ظرف خودش .

صاحب باقلا بلند شد که دزد را بگیرد ولی با هم گلاویز شدند و عاقبت دزد ، صاحب باقلا را بر زمین کوبید و روی سینه اش نشست و گفت : بی انصاف من می خواستم یک مقدار کمی از باقلاهای تو را ببرم حالا که این طور شد می کشمت و همه را می برم.

صاحب باقلا که دید زورش به او نمی رسد گفت : حالا که پای جان در کار است برو خر بیار باقلا بار کن !!!

خواندن این مطلب پیشنهاد می شود :  اسحاق مخالف

https://monajemi.ir/?p=11010

لطفا با ارسال نظرات خود ما را در پیشبرد اهداف مشایعت فرمایید.