پائیز شده بود و کشاورزان محصول گندم و جو را برداشت کرده بودند و به رسم دیریته مزارع خود را که دیگر رنگی نداشت آتش می زدند . اما در همان لحظه گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت ! 

گنجشکان مزرعه از آن گنجشک در حال پرواز پرسند :

چه می کنی ؟
پاسخ داد :
در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی بوته هایی که آتش گرفته اند می ریزم !
گنجشکان گفتند : این آب فایده ای ندارد !
و آن گنجشک پاسخ داد : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما آن هنگام که خداوند می پرسد ، زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟

پاسخ می دهم : هر آنچه از من بر می آمد !!

خواندن این مطلب پیشنهاد می شود :  هزینه آموزش

https://monajemi.ir/?p=3363

لطفا با ارسال نظرات خود ما را در پیشبرد اهداف مشایعت فرمایید.