در ابتدای دهه هشتاد میلادی، چند نفر از جمله تام پیترز (Tom Peters)، رابرت واترمن (Robert Waterman)، ریچارد پاسکال (Richard Pascale) و آنتونی آتوس (Anthony Athos) موضوعی تحت عنوان چارچوب هفت S را برای تجزیه و تحلیل سازمانها و عارضهیابی آنها مطرح کردند.
این کار ابتدا توسط تام پیترز و رابرت واترمن با انتشار مقالهای در نشریه Business Horizon انجام شد. آنها در مقالهای با عنوان Structure is not organization تأکید کردند که یک سازمان، فراتر از چارت سازمانی آن است و اگر میخواهیم یک سازمان را بشناسیم، باید مولفههای متعددی را در آن مدل مورد توجه قرار دهیم .
تام پیترز و واترمن هفت سرفصل را مطرح کردند و آنها را به گونهای انتخاب کردند که همه آنها مانند خودِ ساختار (Structure) با حرف S شروع شود:
عناصر سخت | عناصر نرم |
---|---|
استراتژی | سبک |
ساختار | کارکنان – Staff |
سیستم ها | مهارت ها – Skills |
ارزش های مشترک – Shared Values |
نویسندگان آن کتاب معتقد بودند که با عینکِ هفت S توانستهاند تفاوت شرکتهای ژاپنی و آمریکایی را بهتر درک کنند. البته نباید فراموش کنیم که آن زمان پیترز و واترمن در مکنزی کار میکردند و استفاده از این مدل در مکنزی چنان گسترده بوده که ما امروز آن را به عنوان مدل هفت S مکنزی میشناسیم.
مدل 7s مکنزی اغلب زمانی استفاده میشود که طراحی و اثربخشی سازمانی زیر سؤال باشد و از این جهت درک مدل آسان است، اما به دلیل سوء تفاهم رایج در مورد اینکه عناصری که به خوبی هم تراز شدهاند باید چگونه باشند، اعمال آن برای سازمان بسیار دشوارتر خواهد بود.