حاج رجب محمدزاده نانوای بسیجی که سال ۱۳۶۶ در منطقه حور عراق بر اثر اصابت خمپاره صورت خود را از دست داد و امروز با ۷۰ درصد جانبازی در هیاهوی شهر به فراموشی سپرده شده است تنها برای اینکه سیرت دارد اما صورت ندارد.

ساکن یکی از محلات پائین شهر مشهد است وی بزرگواری ۷۴ ساله است که ۲۴ بار صورتش را جراحی کرده است اما با تمام این اوصاف هنوز هم نمی‌تواند به‌درستی صحبت کند، غذا بخورد، نفس بکشد، ببیند، استشمام کند .او مردی با چهره‌ای درهم اما با قلبی پاک و ساده است .

محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی‌اش دیده، اظهار کرد: دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه‌ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد برمی‌گردد، ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از هم‌رزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید: پدرت نیامده؟ من جواب دادم: نه، و او که باخبر از ماجرا بود، گفت: ان‌شاءالله خبرش می‌آید. بعد از آن بود که متوجه شدیم جانباز شده ولی نمی‌دانستیم از چه ناحیه‌ای، فکر می‌کردیم دست یا پایش قطع شده است، اما وقتی وارد بیمارستان فاطمه الزهرا(ع) تهران شدیم من و مادرم با صحنه‌ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود، پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهیم، ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود، پدرم ۲۰ روز در بیمارستان تبریز بستری بود و ۱۸ ماه در بیمارستان فاطمه الزهرای تهران و در این مدت ما حتی یک بار هم صدای او را نشنیدیم.

 صورت پدر باندپیچی بود و نمی‌توانست صحبت کند و تکلم او در این مدت تنها از طریق نوشتن بود، روزهای سختی بود، ۲۴ بار عمل روی صورت پدر انجام شد، صورت پدر بعد از اینکه مرخص شد و به منزل آمد مدام عفونت می‌کرد، شرایط سختی را گذراندیم خصوصاً مادرم روزهای سختی داشت، در هر یک از این عمل‌ها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا می‌کردند و به صورتش پیوند می‌زدند، از پوست سرش محاسنش را درست کردند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد.
حاج رجب تنها جایی را که خیلی دوست دارد حرم امام رضا(ع) است، انگار عهد و پیمانی با امام رضا(ع) بسته است، که هر روز برای زیارت به حرم می‌رود، با همان کلمات شکسته‌ای که از دهانش بیرون می‌آید می‌گوید: می‌خواهم خدا از من راضی باشد، همین برایم اندازه تمام دنیا ارزش دارد، روزی هزار بار عذاب وجدان دارم که مردم با دیدن من اذیت و ناراحت می‌شوند و بچه‌ها می‌ترسند، این موضوع خیلی ناراحتم می‌کند.
نمی‌دانم شاید محمدزاده‌های زیادی در گوشه و کنار این شهر باشند که تمام زندگی و جوانی خود را برای دفاع از میهن و انقلاب و اسلام گذاشته‌اند و از خود گذشته‌اند و امروز حتی یادی از آنها نمی‌شود، کسانی که از خود گذشتند تا ما امروز بتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم.
همسرش می‌گوید: طاقت شنیدن حرف‌های مردم را ندارم، وقتی بیرون می‌رویم و به حاج رجب توهینی می‌کنند، نمی‌توانم ساکت باشم، جوابشان را می‌دهم و در نهایت دعوایی اتفاق می‌افتد و ترس از این دعواها ما را خانه‌نشین کرده است، چند سال است با همسرم بیرون نرفته‌ام، رفتن یک روز خارج از شهر بر دلمان مانده است، بچه‌هایم بزرگ شده‌اند و امروز ۶ نوه دارم اما هنوز فرزندانم با پدرشان به تفریح نرفته‌اند و این خیلی سخت است.
حاج رجب جانباز ۷۰ درصد مشهدی هرچند صورت ندارد اما سیرت دارد، سیرتی که او را به درجه ایثارگری رسانده است به‌راستی که او ایثارگری را به حد اعلی رسانده است.
خواندن این مطلب پیشنهاد می شود :  با صدای بلند حرف نزنیم!

https://monajemi.ir/?p=11491

لطفا با ارسال نظرات خود ما را در پیشبرد اهداف مشایعت فرمایید.