ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگ و حماقت او را دست می‌انداختند!!! موضوع از این قرار بود که مردم به او دو سکه نشان می‌دادند که یکی طلا بود و یکی نقره !!! اما ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد .

این داستان در تمام منطقه پخش شد و هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد . تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملانصرالدین را آنطور دست می‌انداختند ناراحت شد .

در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت : هر وقت دو سکه به تو نشان دادند سکه طلا را بردار و اینطوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند .

ملانصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست اما اگر سکه طلا را بردارم دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنها هستم!!! شما نمی‌دانید تا حالا با این کار چقدر پول گیر آورده‌ام.

ملانصرالدین دست مرد را گرفت و برای ناهار به خانه اش برد و بعد از خوردن ناهار گفت دوست دارم باهم به انباری خانه من سری بزنیم تا بدانی شیوه کار من درست بوده است یا خیر !!!

مرد قبول کرد و با ملانصرالدین همراه شد و وقتی با کوهی از سکه های نقره در انباری ملانصرالدین مواجع شد زبانش بند آمد !!!

ملانصرالدین گفت من اگر از نادانی مردم و استفاده از این شیوه استفاده نمی کردم و از روز اول سکه طلا را میگرفتم قطعا این ثروت را نداشتم و در همان روز اول با همان یک سکه طلا روزگارم به پایان می رسید و کسی به من سکه نمی داد !!!!!

خواندن این مطلب پیشنهاد می شود :  داستان معروف کلبرگ

********

ملانصرالدین با بهره‌گیری از استراتژی ترکیبی بازاریابی، قیمت کم‌تر و ترویج، کسب و کار «گدایی» خود را رونق می‌بخشید و او از یک طرف هزینه کمتری به مردم تحمیل می‌کرد و از طرف دیگر مردم را تشویق می‌کرد که به او پول بدهند. از طرفی دیگر ملا نصرالدین درک درستی از باورهای اجتماعی مردم داشته است. او به خوبی می دانسته که گداها از نظر مردم آدم های احمقی هستند و او می دانسته که مردم ، گدایی یعنی از دست رنج دیگران خوردن را دوست ندارند و تحقیر می کنند. در واقع ملانصرالدین با تایید باور مردم به شیوه خود، فرصت دریافت پولی را بدست می آورده است.

https://monajemi.ir/?p=29749

لطفا با ارسال نظرات خود ما را در پیشبرد اهداف مشایعت فرمایید.